آواز تنهاییست. گنجشگک سحر خیز را می گویم. برای من می خواند. جفتش را گم کرده و برای یک هم درد می خواند. شاید مثل من بی خوابی به سرش زده. تا خواستم زبانش را بفهمم. صدایش در دوردست ها محو شد. همانند همه ی امیدهایم.... تنها قش قش چرخ های گاری رفتگر می آمد که می گفت، این چرخه همچنان ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر