meghraz

meghraz

۱۳۹۶ مرداد ۲۶, پنجشنبه

۹۴: بیگ بنگ!

سه خدا بود ، سه درخت بود و سه پرنده، بی نشان از همه جا از همه کس، خدای اول یک درخت و یک پرنده برگزید، و همینطور خدای دوم و سوم... هر کدام درختان را کاشتند و ساقه ای شکاندند برای لانه ی پرنده، پرندگان بی سر و صدا بزرگ شدند، تا زمانی که صدای جنس مخالف از درخت خدای دیگری آمد، طغیان کردند ، آشیانه را رها می کردند به سمت صدا شتافتند اما خدای مقابل پسشان زد، ده ها بار و صدها بار تا صدای پرندگان به جبر خدایگان خاموش شد. درختان ریشه دواندند، ریشه ها همدیگر را یافتند حال سه درخت به دور از چشمان تیزبین خدایان ، یکی شدند،  ریشه ها ، تنه ها ، ساقه ها برگ ها و میوه ها یکی شدند، تا جایی که هیچ خدایی تاب تحمل طعم یکی شدن میوه ها را نداشت، پس ریشه ها را سر بریدند، ده ها بار و صدها بار تا درختان به جبر خدایان خشکیدند. پرندگانی پرکشیده و درختانی پوسیده، سه خدای درمانده و تنها ، خشمگین از کرده هایشان، یکدیگر را مقصر می پنداشتند، خدای اولی خدای دومی را ، و سومی هر دو را، جبر و کینه درآمیختند ، خشم فوران کرد و آن‌کس که خود را بی گناه میپنداشت زنده ماند...

۱۳۹۶ مرداد ۱۱, چهارشنبه

۹۳: دست و پا زدن در این مرداب...

سالیان سال بگذرد تا نهالی ریشه بدواند، در دل زمین، زمینی که معبد گناهکاران است، و خدایی که تنها نظاره گر است، و آسمانی که هر جنبنده ی زمینی را پس می زند. سالیان سال طول می کشد تا دستی دراز شود، میوه ای را بچیند، این تکرار مکررات هر روز کسل کننده تر می شود، هر روز آغازی پایان می شود و پایانی آغاز، سرنوشتِ یکسان از انسانی به انسان دیگر منتقل می شود، و مایی که در پی خوشبختی می گردیم... گیر کرده در این چرخه ی معیوب، به خداوند ایمان می آوریم، به نبودش ایمان می آوریم و در آخر به پوچی ایمان می آوریم، تا اینگونه درد بودن را کمتر کنیم، و هر بار شکستی پیروزی تلقی می شود ، و  هر پیروزی شکست...