meghraz

meghraz

۱۳۹۴ مرداد ۳, شنبه

۶۳: زندگی سخنور

دوست دارم بیشتر بنویسم نه برای خوانده شدن بلکه برای خواندن! خواندن خود. ولی همه ی نویسندگان برای نوشتن نیاز به تلنگر دارند، یک حادثه، اما زندگیم مانند دریای چله ی تابستان آرام است بدون حادثه. اما امروز... دوست ندارم نوشته هایم سرشار از حادثه باشد. خود نوشتن حادثه است! اما امروز جوانی با گردن بند صلیب در بیست متریم به پرواز درآمد! و من نمی خواهم از او حرف بزنم نمی خواهم! من ساخته شده ام برا نگفتن. یک انسان برای انجام ندادن و این فلسفه ی من است. بگذار زندگی جوان صلیب به گردن جای من حرف بزند. و من هم درحالی که آمدن آمبولانس را نظاره می کنم تف بیندازم روی‌ صورت خیابان که همیشه شنونده ی خوبی بوده.