meghraz

meghraz

۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

۶۰: گاهی به جای دوختن می دوم..!

من همچنان ماندم و شاخ و برگ گل های محمدی را دوختم...*
انگار کار دیگری از دستم بر نمی آمد. دوختن و چشم دوختن، شاید هم گریستن. توقعی ندارم بختم را این گره هاباز کنند یا مسیرم را عطر گل ها تعیین نمایند. فقط می خواهم بدوزم. سر بر بالین بگذارم و بدوزم. از دستان کابوس هایم رها شوم یا از رویاهایم دل بکنم و بدوزم.
چه می شود کرد وقتی عشق راهت را سد کرده، حواست را پرت کرده، اصلا اختیارت را گرفته و بلعیده و بزرگ شده آنقدر بزرگ شده که حالا حوس گوشت و استخوان تو را کرده.
و تو باز می نگری به او به عشق به گل و به چشم هایت در انعکاس عطر محمدی!

* سال بلوا- عباس معروفی - صفحه ی ۴۶