meghraz

meghraz

۱۳۹۷ مرداد ۲۴, چهارشنبه

101 : تو هم بی نهایت باش

راست است می گویند عشق لایتنهایی است. مرگ هم لایتنایی است و تمام زندگی و انسان و خدا...
جهان معجونی از لایتنهایی هاست که من و تو را محسور خودش کرده است. مسموم کرده است به مثابه ی افیون زده ی آواره ای هستیم در منجلاب کاسه ی جهان تا کمی از معجونش بمکیم. ما سراسیمه به خود می آییم و دوباره سِر می شویم جستجو می کنیم جستجو برای هیچ برای هر لایتنهایی گوه زده ی درون کاسه اش . در پی عشق می گردیم ، در پی خدا ، در پی زندگی ، در پی انسانی و در آخر در انتظار مرگ می میریم.


۱۳۹۷ تیر ۱۲, سه‌شنبه

۱۰۰: سلام مرا به عروس دریایی برسان

شب بازوان قدرتمند خداوند است ، آنگاه گسترانیده شود ، و همه چیز و همه کس را در هم ادغام کند، و پی در پی بیاید و برود، بیاید و برود، بیاید و...
شب چنان حیله گرانه ماه مهتابی را بر من و تو تحمیل کند، آنگاه فریبانه در شب چهاردهم محو شویم،  تو بنگر به آن ماه، من به تو ، تو به ماه ، من به تو و...
سخت می گیرد خداوند، ، سخت می گیرد که شب را خلق می کند و میمیراند، بر آسمان سخت می گیرد ، بر زمین بر درختان ، بر خودش ، هر نوع جنبنده ای را خلق می کند و می میراند، سخت نگیر...!
ماه که خود را در دریا می بیند، باورمند می پندارد که زیباست و خداوند زیبایی ها را دوست دارد، پس هراسی از غرق شدن نیست، به ناگاه بازوان قدرتمند ، زیبایی ماه را چرکی می کند ، و آن دم که نور از ستاره زرد درگاهش تابانده شود، ماه در اعماق دریا آرمیده است...

۱۳۹۶ اسفند ۱, سه‌شنبه

۹۹: پنجه های پشمالو

شب اسیر شده. در دل کیسه زباله ای که شام گراز است، پاره و پوره و هر تکه اش در طرفی ، شب شام گراز شده است... وقتی ارضا شدن گراز ماده زیر شکم سیر  نر دردناک بود... شب تنها است، بی کس، ماه پشت ابر، ابر پشت باران... و شبی که گریان است... جیغ بچه گراز امشب بلند تر از بوق توله سگ هاست... امشب تحویل سال نو گراز هاست، هر شبی که شب شام گراز ها باشد... و خداوند روزی دهنده ی همه ی موجودات است!!

۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

۹۸: تخیلات سرباز

دنیا را به بازی شطرنج تشبیه می کرد، ما سربازان بی دفاعش، همیشه دوست داشت اسب باشد! حرکتش منحصر به فرد، از سربازان بخت برگشته محافظت کند، می‌دانست که او هم روزی میمیرد تا شاه زنده بماند اما دوست داشت اسب باشد، حماقت فیل ها برایش عیان بود، اگر اسب بود در آنی همهشان را قلع و قمع می کرد، رخ ها را دیوانه‌وار زیر سم هایش له می‌نمود و در دوئل با اسب های دشمن رحم و مروتی نشان نمی داد، برای وزیر دامی می گسترانید که مرگش حتمی باشد، و در نهایت شاه را به اسارت در می آورد، اگر اسب بود! به سربازان بی دفاع رحم می کرد، سربازانی که آرزوی به ته خط رسیدن و وزیر شدن را با خود به گور می برند، از آنها می گذشت، اگر اسب می بود... حال که خوابش می آمد، در کنار سربازان دیگر آرمیده بود...