meghraz

meghraz

۱۳۹۶ فروردین ۴, جمعه

۸۳: عاشق رهایی باش و عاشقش بمان.

لالا لالا... لالایی برای بی خوابی، برای بیدار ماندن، برای زنده ماندن، برای تو ، برای من، برای هر کس که به بودن قانع نبود، در جستجوی ماندن بود. برای هر غریبه ای که آشنایی را تنها در رویا دید. برای هر برگی که با تکان بال های کبوتری محکوم به سقوط شد. برای هر فریادی که از زبان خشکیده ی هیچ آزاده ای خارج نشد. بگذار شب بخوابد ، بگذار شهر بخوابد ، بگذار همه کس همه چیز بخوابند، اما تو با لالایی من بیدار بمان. تو به حرمت خروش نجوشیده ی درونمان، بیدار بمان...

۱۳۹۵ اسفند ۱۹, پنجشنبه

۸۲: به امید آن روز...

استحقاق مرگ ، کمی دردناک می شود وقتی بدیهی ترین چیزها پیچیده تریشان شود. روز به روز هفته به هفته، ماه به ماه و سال به سال، تکرار و تکرار تا آنجا که عشق هم تکراری شود ، هر آدمی معشوق شود، هر نیمکتی جایگاه عشق ورزیدن، هر خیابانی ، دل انگیز باشد برای قدم زدن، هر کتابی خواندنی باشد و هر قلمی زیباترین جمله ها را به ثبت برساند، تکرار تکرار ، این افیون دنیا، این چرخه ی ساده با اندرونی پیچیده که هر بنی بشری را صادق می انگارد. هر ابلیس صفتی را مهربان و هر خداشناسی را کافر...
به دنبال من نیا، نیا تا وقتی راهی بیابم تا این چرخه را بشکنم، این تضاد را این سادگی وهم آلود را ، منکر من باش، مرا طرد کن تا وقتی که خودم سرمست و خرامان به سراغت بیایم، با چرخ دنده های خونین این چرخه در دستانم...