meghraz

meghraz

۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه

۵۳:امید هرزه

روزنه های امید سوراخ شدند. بهتر بگویم گشاد شدند! تنها مانده ام میان این حفره ها. اسیر شدم در تلی از سلول های امیدواری. من ساخته شده ام تا شکاف ها را پر کنم. بدنم نحیفم با جرز دیوارها آشنا بود اما این حفره ها... این حفره ها را دنیا هم نتوانست پر کند. بهتر است سکوت کنم.

۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

۵۲: تلاشی برای به انزوا کشیدن شادی

اشتیاق برای شاد بودن، شاد زیستن، شاد کردن و شاد مردن! شاد مردن؟! آیا کسی می تواند ادعا کند که شاد میمیرد. آیا یک انسان مرده توانایی ادعا کردن دارد؟
لحضات شادی آور یکی پس از دیگری در این بین چنتایی هم غمگین که بین شادی ها اسیرند. محصور در تحلیل ناپذیری شادی ها. انسان هایی که قدرت تحلیل کردن شادی ها را ندارند اما مگر نمی شود خوشی ها را تحلیل کرد؟! همه چیز این دنیا را می شود تحلیل کرد. حتی فرار از تحلیل کردن را!. انسان لحضات شاد و مفرح را می آفریند تا لحظات غمگینش را بپوشاند. محصورش کند. که زندانبانش عقده هایش باشند. ولی تحلیل نمی کند. نمی شیند و با خود نمی گوید من چرا در آن مکان و زمان خوشحال بودم؟. این رفتار من به چه کسی سود رسانده و چه کسی متضرر شده؟! بله نمی پرسد چون از جواب می ترسد جوابی که کلید زندان غم و اندوه است. و اگر به جواب برسد اندوه را آزاد میکند. غم به سراغش می آید . به همین دلیل است که تحلیل رفتارش را مساوی با تیره و تار شدن زندگیش می پندارد.
ام او سقوط میکند آن هم با طناب پوسیده ی شادی! و عقده هایش در جستجوی اربابانی جدید و خوشحال...!

۱۳۹۳ اسفند ۱۷, یکشنبه

۵۱: تکرار مکررات

این لباس پوشیدنی نیست. این فکر کردنی نیست. این اشتیاق داشتنی نیست. این تکاپو این اضطراب این صدای درونم که مرا به ترساندن تشویق می کند واقعی نیست.
کنار می آیم نه با گذشته ی پوچم نه با آینده ی مجهولم بلکه با حال بی حالم. بله با این حال ناخوشم کنار می آیم. آنقدر که کناره بگیرد از شبح درونم. و من در آن لحظه جاودانه می شوم . فقط در آن ثانیه ی مقدس. و زمانی که فاحشه می شود. و بعد از آن سکوت، خاموشی و دوباره مرگ... و تکرارِ پایانِ جاودانگی.