meghraz

meghraz

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

۴۰

عقده های درونی

کسی نیست.... عقده را برای من باز کند... تشریح کند.... همه از آن حرف می زنند... کمبود هایشان را به نام عقده جا می زنند... مگر عقده کمبود است؟! کمبود ازنداشتن حکایت می کند اما ادعا می کنند عقده دارند... مگر می شود نداشته باشی در حالی که داشته باشی؟!

۳۹

سکوت محض و لبخند رفتن

سکوت از دل شلوغی می یاد یکی از دیالوگ های جرم کیمیایی بود.
اما سکوت محض از شلوغی محض ؟!! نه... می بایست خالص باشد ناب باشد آیا شلوغی ناب هم داریم؟!!! سکوتی که حتی خودت هم نباشی آن می شود سکوت محض!! مگر می شود این ذهن حراف را خاموش کرد.
و لبخندش... لبخندت به سمت رفتن و به سمت نیستن میل می کند...
این میل ناب است!

۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

38

سوختن در تنهایی

...باز شروع شد... تکرار مکررات... توقع ندارم در این دنیایی که هرکس برای آینده ای که روشن نیست هدف دارد، به یاری من بیاید... و توقع ندارم انسانی که مهره اش با آتش تنهایی سوخت به داد من برسم!
دادی که از آن همه "الف" تنها یکی برایش باقی مانده و با این کبریت آخر می خواهد حصار "دال" را آتش بزند اما نمی تواند

۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

۳۷

واقعیتی دست خوش تغییر

برای من سخت هست تمثیل وار و داستان وار حرفم را بگویم. اما چه می شود کرد آشک کشک خاله هست هر نویسنده ای می بایست این مسیر را طی کند و الا در همان اول پایان می یابد.
یک بار منتظر تاکسی بودم در پیاده رو دختر بچه ای با توپش بازی می کرد که توپ قل می خورد و در وسط خیابان می ایستد. رفتار دخترک برایم جالب بود . انتظار داشتم بپرد وسط خیابان و من هم یک حرکت بتمن منشانه!! بزنم اما کنار خیابان ساکن ماند و فقط به توپ خیره شده بود . حسرت از چشمانش می ریخت. حسرتی که در خواستن و نتوانستن تنیده شده بود.
بازی کردن کودک با توپش واقعیتیست ورای حقیقت اما وقتی خواستن و توانستنش که همان بازی کردن بود تبدیل به خواستن و نتوانستن دسترسی به آن توپ می شود با واقعیتی تغییر پذیر روبه روست که همان حقیقت هست! حقیقت باید باشد تا واقعیت شکل گیرد توپ باید باشد تا بازی شروع شود....

پایان داستان هم آنگونه بود که من به ماندلا منشانه بودن!! اکتفا کردم و توپ را برداشتم و دخترک را در واقعیت غرق کردم!!

36

مکانی برای خالی شدن از هیچ به پُر
اینجا را که شناختم خالی بود باز هم خالیست اما توانایی پر شدن دارد از هیچ...
حال چرا هیچ؟! هیچ بودن و هیچ ماندن منفعتی ندارد. باید  شروع کردن به تبدیل شدن و ثبات یافتن از هیچ به پُر . پُر شدن از هر آنچه غیر از هیچ است
اما حال که کمی بیشتر فکر می کنم می بینم پر شدن در هر چیز خود تباهیست حتی سریع تر از هیچ ...
اما  پُر شده نیاز فکر و ایده و منش دارد ٬ اول از همه بستر که اینجارا یک بستر می بینم

۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

۳۵

مناظره با من آینده
اختلاف تفاوتی شاخص بین من و من است و هزارتو های تو در تو که زمان نیاز کشف کردن آنهاست.
این مطلب نمی خواد من آینده را به چالش بکشد یا چیزی شبیه آن. حتی تیتر آن هم تزیینی است. این نوشته تلاش می کند تا از زبان و قلم من حال نشانه هایی از من آینده را بنماید.

درک کردنش سخت می شود وقتی توانایی بیان حوادث و کنش های درونی را نداری و در عین حال می خوای آنها را بروز دهی. پس در این وانفسا! به سخن گفتن با خود روی می آوری و برای اولین بار هم که شده مخاطب واقعیت را می یابی. مخاطبی که از ایرادات جانبی کلامی و نوشتاری صرف نظر می کند و اصل مطلب را درک می نماید.
اما نیاز به مخاطب آن هم از جنس مطلب خود یک جهش به سمت نیستی و درماندگیست زیرا هم خود عملی و عکس المعل. هیچ نیرویی وارد نکردی چون ضارب  و مضروب یک شخص هست یک نفر ...
چالش دیگر نبود نقد و تشخیص محاصن و معایب نوشته هست. هر کس خود را از دیگر برتر می داند _ برتر بر وزن افعل!_ اما زمانی که دیگری وجود ندارد ساختار تویی محتویات تویی حال تویی گذشته تو بودی و آینده تو خواهی بود، خواه نا خواه خود را برترین می یابی. بهترین از هیچ و این به راستی یک فاجعه ی هولناک و اتفاقی مضر برای موجودیت  توست...
این موجودیتی که خلق شد اما رشد نکرد و به زبان عامیانه عامه پسند نشد و به همین دلیل مخاطبی کسب نکرد و در نقطه ی شروع رسوب نمود. واقعیت این است که با گذشت زمان مخاطبانی اندک شمار می آیند و می روند اما مخاطب اصلی همچنان ته سالن نشسته است و ادعای بهترین بودن را می کند!

۳۴

مچاله