meghraz

meghraz

۱۳۹۴ آبان ۲۸, پنجشنبه

۷۰: اینجا یک نفر هست که ادعای خوشبختی می‌کند!

خوشبختی یعنی پنیر نصفه مانده ته یخچال را با حلوا‌شکری عوض بکنی.
خوشبختی یعنی باران پاییزی را به عطر شکوفه های بهاری ترجیح بدهی.
خوشبختی یعنی اگر راه راست این است، تو به بیراهه قدم بگذاری.
خوشبختی یعنی وقتی همه خوابند تو لالایی ماه را بشنوی.
خوشبختی یعنی بی تفاوت از نشانه های خدایی و غیرخدایی بگذری
یعنی آیینه ها را با سکوتت بشکنی.
یعنی ته دلت به عشق های گریه دار، بخندی.
یعنی منتظر خودت باشی اما نیایی.
سراسر زندگیت در پی خوشبختی گشته باشی و بفهمی که اشتباه کردی.

و همین اشتباه خوشبختی توست... نه چیز دیگری.

۱۳۹۴ آبان ۲۰, چهارشنبه

۶۹: نجاری که چوب نداشت.

دری به تخته خورد، دو دست خلق شد. دستی برای نوازش، دستی برای شفا ، دستی برای ستم‌کردن، دستی برای یاری دادن، دستی برای چنگ‌زدن به ریسمانها! اما دستان من تنها برای دست روی دست گذاشتن ساخته شدند. اگر هزار دست داشتم باز روی هم تلنبار می شدند تا پوزخندی بزنند به همه ی عشق ها و محبت ها و ستم ها و مظلمویت ها و ریسمان ها. دست روی هم می گذاشتند تا به دنیا ثابت کنند یک نفر می تواند تمام زشتی ها و زیبایی ها را به سخره بگیرد. چرا که او ساکن است و دنیا در حرکت. چرا که این زندگی دایره‌وار است. چرا که این جهان چرخه ای نا میزان با ابتدا و انتهای یکسان است و او می ایستد تا با دستهایش نردبانی بسازد به سمت آسمان...