meghraz

meghraz

۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

۹۸: تخیلات سرباز

دنیا را به بازی شطرنج تشبیه می کرد، ما سربازان بی دفاعش، همیشه دوست داشت اسب باشد! حرکتش منحصر به فرد، از سربازان بخت برگشته محافظت کند، می‌دانست که او هم روزی میمیرد تا شاه زنده بماند اما دوست داشت اسب باشد، حماقت فیل ها برایش عیان بود، اگر اسب بود در آنی همهشان را قلع و قمع می کرد، رخ ها را دیوانه‌وار زیر سم هایش له می‌نمود و در دوئل با اسب های دشمن رحم و مروتی نشان نمی داد، برای وزیر دامی می گسترانید که مرگش حتمی باشد، و در نهایت شاه را به اسارت در می آورد، اگر اسب بود! به سربازان بی دفاع رحم می کرد، سربازانی که آرزوی به ته خط رسیدن و وزیر شدن را با خود به گور می برند، از آنها می گذشت، اگر اسب می بود... حال که خوابش می آمد، در کنار سربازان دیگر آرمیده بود...